اميرعلي عزيز مااميرعلي عزيز ما، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

نبض زندگي

آتلیه عکاسی

امروز ساعت 6 بعدازظهر وقت آتلیه داشتیم تا برای دومین سال تولد پسرم عکس بندازیم روزی که مامان مونا زنگ زد وقت بگیره خانم منشی تاکید اساسی داشت که چون سره ما خیلی شلوغه شما حتما حتما راس ساعت اینجا باشید خلاصه ما هم به احترام حرف ایشون سر ساعت آتلیه بودیم که خانم فتو یک ساعت دیر اومدن و مشتری هم اونجا نبود خلاصه پسر ما یک ساعت اونجا بازی کرد و محیط کاملا براش یکنواخت و خسته کننده شد تا بالاخره خانم فتو از راه رسیدن و با یه کلمه ببخشید شروع به کار کردن که پسر گل من فقط سه تا عکس اول رو همکاری کرد بعد دیگه خسته شد و تحت هیچ شرایطی حاضر به ایستادن جلوی دوربین نبود . مامان مونا به خاطر تاخیر این خانوم اعتراض کرد که  وقت ما گرفته شد فقط یه کلم...
29 آبان 1394

رقص زومبا

مامان مونا برای اینکه از شر این اضافه وزنش خلاص بشه که نمیشه باشگاه کلاس زومبا ثبت نام کرده که هم یه تحرک و ورزش باشه و هم چون کلاس شادی هست تو روحیه تاثیر خوبی داره .امروز صبح مامان مونا سیدی رقص زومبا رو گذاشته بود تا تو خونه تمرین بکنه که آقا پسر گل ما اول کلی ایستاد و به حرکات مامانش خندید بعدم خودش شروع کرد به مثلا زومبا رقصیدن اما جای جالب ماجرا اینجا بود که زومبا کارا موقع رقصیدن یکی از پاچه های شلوارشونو میزنن بالا و کلاه قاب دار سرشون میذارن و دقیقا پسر بادقت منم اول یکی از پاچه های شلوارشو بالا زد و بعدم سریع رفت از کشوش کلاه قاب دارشو آورد و روی سرش گذاشت .این کار برای مامان مونا جالب بود که پسرش انقدر توجه داره ولی یه هشدارم بود ...
25 آبان 1394

رستوران کیدز لند

امروز قرار بود با خاله سارا و آدرین برای نهار و بازی بریم رستوران. ساعت 11 بابامحمد اومد دنبالمون که تا ساعت 11:30 قرار داشتیم ما رو تا رستوران ببره میدون صنعت که رسیدیم خاله سارا زنگ زد و گفت آدرین تو ماشین حالش بد شده نمیتونن ببیاین ما که تقریبا نزدیکای رستوران بودیم تصمیم گرفتیم سه نفری با هم بریم . رستوران کیدزلند یه فضای بزرگی بود با دیوارها و میز و صندلیهای رنگ و واررنگ و یه عالمه اسباب بازیهای خوشگل و استخر توپ و تاپ و سرسره و ماشین و......پسرگلم دو ساعت اونجا با مامان و باباش بازی کرد و بعد از خوردن نهار برگشتیم خونه روز خوبی بود و خوش گذشت . باز جای شکرش باقیه که با وجود هوای بد تهران که اکثر روزای سال آلودس مخصوصا تو فصل پاییز و زم...
20 آبان 1394

حمام رنگی

من و پسرم امروز یه حمام مفرح و دلچسب رفتیم . پسرم امروز تو حمام با رنگ انگشتی که عمومسعود وزن عمو ساناز براش خریده بودن خودشو مامانشو و کاشیهای حمام رو رنگ کرد و تقریبا یک ساعت با رنگها بازی کردیم و کلی هم با هم خندیدیم بعدم مامان مونا انار دون کرده بود با پسرم خوردیم و بعد هم با کمک همدیگه حمام رو شستیم خیلیییییییییییییییی خوش گذشت . برای نهار  هم لوبیا پلو غذای مورد علاقه امیرعلی رو داشتیم بعد از خوردن غذا پسرم از خستگی سه ساعت خوابید و بیچاره مامان مونا چون آقا پسرش تا 2 بامداد بیدار بود و آخرم با کلی کلنجار رفتن و قصه خوندن و کتاب خوندن پسرگلم خوابید. امیرعلی تو نفسی عشقی همه دلخوشی من تو زندگیمی . ...
10 آبان 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نبض زندگي می باشد